طنز
بخیل دل سوز
«بخیلی داشت نان و عسل می خورد که شخصی داخل شد، بخیل زود نان را برداشت و زیر پیراهن خود پنهان کرد. آن شخص دستش را برای عسل دراز کرد. بخیل گفت: می خواهی عسل بدون نان بخوری؟ والله، ای برادر از خوردن عسل دلت می سوزد. آن شخص گفت: دروغ می گویی، دل تو می سوزد، نه دل من».