حکایت
مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت:
مقداری حلوای نسیه به من بده
حلوا فروش قدری حلوا برایش در کفه ترازو گذاشت و گفت :
امتحان کن ببین خوب است یا نه.
مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار
حلوا فروش گفت: هنوز 10 روز به ماه رمضان مانده ؛
چطور است که حالا روزه گرفته ای .
مرد گفت:
قضای روزه پارسال است.
حلوا فروش حلوایش را از کفه ترازو برداشت و گفت :
تو قرض خدا را به یک سال بعد می اندازی
قرض من را به این زودی ها نخواهی داد .
من به تو حلوا نمی دهم…!