محبوبین الهی

حکایت

ارسال شده در 27 اسفند 1396 توسط منصوره غلامي در حکایت

 

 

مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت:
مقداری حلوای نسیه به من بده

حلوا فروش قدری حلوا برایش در کفه ترازو گذاشت و گفت :
امتحان کن ببین خوب است یا نه.
مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار

حلوا فروش گفت: هنوز 10 روز به ماه رمضان مانده ؛
چطور است که حالا روزه گرفته ای .
مرد گفت:
قضای روزه پارسال است.

حلوا فروش حلوایش را از کفه ترازو برداشت و گفت :
تو قرض خدا را به یک سال بعد می اندازی
قرض من را به این زودی ها نخواهی داد .
من به تو حلوا نمی دهم…!

نظر دهید »

حکایت

ارسال شده در 27 اسفند 1396 توسط منصوره غلامي در حکایت

 

 

داستان جالب (تجزیه و ترکیب !)

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!

نظر دهید »

حدیث نبوی13

ارسال شده در 26 اسفند 1396 توسط منصوره غلامي در احادیث
حدیث نبوی13
نظر دهید »

شهید

ارسال شده در 26 اسفند 1396 توسط منصوره غلامي در شهدا
شهید

 

یکی از کارمندان شهرداری اورمیه میگفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.

یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟
گفتم: کار.
گفت: فردا بیا سرکار!
باورم نمیشد!
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.

شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.

? بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت:
توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد.
یعنی از حقوق سردار شهید مهندس مهدی باکری، این درخواست خود شهید بود.

? 25 اسفند سالروز شهادت فرزند غیور و دلاورمرد خطه آذربایجان شهید مهندس مهدی باکری

نظر دهید »

حدیث نبوی12

ارسال شده در 26 اسفند 1396 توسط منصوره غلامي در احادیث
حدیث نبوی12
نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 39
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 104
 خانه
 تماس
 ورود
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

محبوبین الهی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • احادیث
  • مناسبتها
  • اعتقادی
  • معرفی کتاب
  • تربیتی
  • مهدویت
  • نکات اخلاقی
  • سخنان رهبر
  • رهبری
  • شهدا
  • سیاسی
  • نکته روز
  • درمحضر استاد
  • حکایت
  • طنز

Random photo

حدیث روز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان